وای وای خدایا! برادر تشنم
دست و پا می‌زنه برابر چشمم

می‌غلته رو خاک و پرش پر از خونه
قاتل با چکمه، روشو بر می‌گردونه

خواهرت بمیره که قبل جون‌دادن
یه عدّه با عصا به جونت‌افتادن

این‌هایی‌که از هم سرت رو دزدیدن
امروز، خلخال دخترت رو دزدیدن

حالت چشماشو کسی نمی‌بینه
وقتی اون چکمه‌پوش نشسته رو سینه

رگ‌های خونینش، منو صداکردن
...